هر کس هر جای جهان خوبی کند،

هر کس هر جای جهان خوبی کند،
نبض زمین بهتر می زند،
خون در رگهای خاک بیشتر می دود،
و چیزی به زندگی اضافه می شود ،
و هر کس هر جای جهان بدی کند،
تکه ای از جان جهان کنده می شود،
گوشه ای از تن زمین زخمی می شود،
و چیزی از زندگی کم می شود ،
هر روز از خودت  بپرس ،
امروز بر زندگی افزودم یا از آن کاستم...؟ 
نپرس امروز خوب بود یا بد...؟
بپرس امروز خوب بودم یا بد...؟
زیرا زندگی ،
پاسخ  هر روزه همین پرسش است ،

خوشحالم که هستید و هستم!

قوی کسی است که نه منتظر می‌ماند کسی خوشبختش کند و نه اجازه می‌دهد کسی بدبختش کند.
هرگاه زندگی را جهنم دیدی، سعی کن پخته از آن بیرون بیایی. سوختن را همه بلدند!
زندگی هیچ نمی‌گوید، نشانت می‌دهد.
با زندگی قهر نکن؛ دنیا منت هیچکس را نمی‌کشد!
با خود عهد بستم که به چشمانم بیاموزم فقط زیبایی‌های زندگی ارزش دیدن دارند.
با خود تکرار می‌کنم که یادم باشد...
هر آن، ممکن است شبی فرا رسد و آنچنان آرام گیرم که دیدار صبحی دیگر برایم ممکن نگردد.
پس هرگز به امید فردا، محبت‌هایم را ذخیره نکنم!
و این عهد به من جسارت می‌دهد که به عزیزترین‌هایم ساده بگویم:
خوشحالم که هستید و هستم!

باید خودمان را دوست داشته باشیم

باید خودمان را دوست داشته باشیم
باید باید تمام قد‌بایستیم و توی آینه نگاه کنیم و جسارت ِ آدم ایستاده در آینه را تحسین کنیم و منتظر نباشیم کسی از راه برسد و یادمان بیندازد که چقدر قوی بودیم،چقدر زمین خوردیم و بلند شدیم و تسلیم نشدیم.

باید زندگی مان را از اولش مرور کنیم و به باد بیاوریم تمام محدودیت های را که مچاله کردیم،زیر پا گذاشتیم و از آنها پله ساختیم و تمام سختی هایی را که با قلم موی طاقتمان روی صفحه بیقرار روزگار کشیدیم و باز هم توقف نکردیم،محکم ایستادم و ادامه دادیم

باید خودمان دست بزنیم روی شانه های خودمان
خودمان مشوق خودمان باشیم و به خودمان انگیزه تزریق کنیم.
باید فقط به خاطر خودمان از خودمان مراقبت کنیم،به خاطر خودمان کتابهای خوب بخوانیم و لباس های خوب بپوشیم و عطرهای خوب بزنیم.
به خاطر خودمان صبح ها زودتر بیدار شویم و شب ها زودتر بخوابیم.
باید به خاطر خودمان و سلامتی خودمان ورزش کنیم،فیلم های خوب ببینیم و با آدم های خوب معاشرت کنیم.

دوست داشتن ِ آدم ها خوب است،اما هیچ خوب نیست که دوست داشتنِ خودت هم منوط به دوست داشتن و حرف آدم ها باشد
هیچ خوب نیست که به خاطر آدم ها به خودت بیشتر توجه کنی و به خاطر آن ها آدمِ شادتری باشی
اگر روزی نبودند،ودوست داشتنشان ته کشید یا سکوت کردند،از هم بپاشی.

بویِ خوش کتاب

فرزندم!
با کسی دوست شو که *کتاب* بخواند.
دوستی که در سوگ گُل‌ممدِ *کلیدر* گریسته باشد و
در خیالش با *مارال* به خواب رفته باشد.
کسی که *همسایه‌هایِ* احمد محمود را بخواهد که بخواند.
دوستی که *جای خالی سلوچ* ، *کافه پیانو*،  *عزاداران بَیَل* را بخواند.
کسی که *سولمازِ* آتش بدون دود را تا خانه بخت همراهی کرده و *شوهر آهو خانم*، *بوف کور* صادق هدایت، *شازده احتجابِ* گلشیری را بخواند و *سمفونی مردگانِ* معروفی را با دل و جان گوش کند.
کسی که *تنگسیرِ* صادق چوبک  و *چشم‌هایش* بزرگ علوی  و *در درازنای شبِ* میرصادقی و *سووشون* سیمین دانشور را نظاره کند.
*مدیر مدرسه‌اش* جلال آل احمد باشد و *داستان یک شهر* را از زبان احمد محمود شنیده و در *کافه نادری* رضا قیصریه به *ملکوت* بهرام صادقی برسد..
*فرزندم؛* با کسی دوست شو که کارتِ کتابخانه‌اش از  کارت عابر بانکِ والدینش برایش ارزشمندتر باشد.
تشخیص‌اش سخت نیست، حتماً در کیفش به‌جای فندک و انبوه لوازم آرایش، کتابی برای خواندن و به‌جای صحبت از آخرین مدل پورشه و تیپ فلان خواننده و هنرپیشه از گلچین‌هایی که وارد بازار نشر شده‌اند، حرف می‌زند.
کسی که ترجمه‌های محمد قاضی، نجف دریابندری، آثار آلبر کامو و کتاب چنین گفت زرتشت و.....
کسی که وقتش به‌جای کافی‌شاپ‌ها و متر کردن خیابان‌ها، در کتابخانه‌ها و کتاب‌فروشی‌ها بگذرد‌.
کسی که یک غزل حافظ زنده‌اش کند و برای تماشایِ سرو سیمین سعدی سرش را بر باد بدهد و با دوبیتی‌های خیام دلش روشن شود.
کسی که سوار بر شبدیزِ خسرو همراه با لیلی و مجنون به جشن شیرین و فرهادِ نظامی برود.
با کسی دوست شو که بر داغ سهراب جوان‌مرگ گریسته و رستم شاهنامه را بر جومونگ تلویزیون ترجیح دهد و برای فرزند همسایه‌شان دعایِ فردوسی بزرگ را بخواند:
*سیه نرگسانت پر از شرم باد*
*رخانت همیشه پر آزرم باد*


کسی که در جستجوی خورشید شمس همراه با مولانا از بلخ تا قونیه سفر کرده و در خلوتِ کیمیا خاتون سماع کرده باشد.
*فرزندم؛*
با جوانی دوست شو که فریاد *آی آدم‌های* نیما را شنیده و  آیدا را در آیینه شاملو دیده باشد.
کسی که *آرش کمانگیرِ* سیاوش کسرایی را به رویِ خار و خاراسنگ خوانده و در یک شب مهتابی با *مشیری* باز از آن کوچه گذشته و اشکی در گذرگاه تاریخ ریخته باشد.
کسی که سوار بر اسب *سپید وحشی* منوچهر آتشی از *کوچه‌باغ‌های نیشابور* شفیعی کدکنی گذشته تا به *سرای بی کسیِ* ابتهاج برسد...
با کسی دوست شو که در *سرمای زمستانِ* اخوان با *قاصدک*، نرم و آهسته به سراغ سهراب سپهری رفته باشد تا با فروغ تولدی دیگر پیدا کند و تا شقایق هست زندگی کند...
کسی که با *یاد ایام*، یادی از نوایِ شجریان کند و *ماهور شجریان* با دلش بیداد کرده باشد.
کسی که *الهه نازِ* بنان و *گلنار و زهره* داریوش رفیعی را  دوست داشته و آواز قمر، *مرغ جانش* را به پرواز در آورد.
کسی که *تار* شهناز و لطفی، زخمه بر دلش بزند، *بانگ نی* کسایی و موسوی آتش به جانش افکند و با *سه‌تار* ذوالفنون و *ساز* یاحقی شهنوازی کند.
با کسی دوست شو که شخص را مانند بت پرستش نکند پرستش از آن خداست ان هم آگاهانه نه کورکورانه.
با کسی دوست شو که در موبایلش به‌جای صد نوع گیم، صد کتاب صوتی باشد و اگر جایی به انتظار نشست، انتظارش را با *صد سال تنهایی* مارکز پُر کند و با *بیگانه* آلبر کامو، بیگانه نباشد...
کسی که در اوج جنگ با آناکارنینا در اندیشه صلح با تولستوی باشد.
کسی که داستایوفسکی و برادران کارامازوف را به‌خاطر جنایت یک ابله، مکافات نکند و هستی و نیستی‌اش را تقدیم سارتر کند.
*فرزند عزیزم؛*
با کسی باش که پرورش عضلات مغزش را مهم‌تر از عضلات بدنش با تزریق آمپول بداند.
کسی که برای به دست آوردن محبوبش مبارزه می‌کند، اما هیچ‌ عشقی را گدایی نمی‌کند...!
فردی که شرم را در نگاه خود جستجو می‌کند.
با  کسی که بداند راه موفقیت، ‌با شکست سنگ‌فرش شده و با هر شکست، محکم‌تر از قبل کنارت می‌ماند.
کسی که آرزو نکند مشکلاتش آسان شوند، بلکه تلاش کند که توانش افزونی یابد.
کسی که حتی در اوج اندوه، تبسم را فراموش نکند و کلامش تسکینی باشد برای *دوزخیان روی زمین*.
*فرزند عزیزم؛*
اگر با کسی دوست شدی که اهل خواندن بود، کنارش باش.
لازم نیست دوستِ تو شاگرد اول کلاس باشد.
کافیست فقط کتاب‌خوان باشد.
چون کسی که کتاب‌خوان است یک روز درس‌خوان هم می‌شود، اما خیلی از درس‌خوان‌ها هرگز کتاب‌خوان نخواهند شد.
با کسی دوست شو که بوی کتاب بدهد.
کسی که عطر و ادکلنش *بویِ خوش کتاب* باشد.